کمتر خرید کنیم…حتی از جانا!
بالاخره باید یک روز از خودمون بپرسیم “چقدر به وسائلی که می خریم احتیاج داریم؟”
خودِ من جزء اون دسته از آدم ها هستم که “لذت خرید” براشون اهمیت داره و دوست دارن هرچی دل شون رو برد، بخرن! اما آدم هایی مثل من اگه پولدار باشن، ولخرج و اگه دست و بال شون بسته باشه، پر از حسرت و آرزو میشن.
بیایید فرض کنیم که اوضاع بر وفقِ مراده و ما امکان خریدِ چیزهایی که دوست داریم رو داریم. اون وقت احتمالا کمدها، کشوها، گنجه ها، چمدون ها و نهایتا انبارهایی داریم که پر شدن از چیزهایی که روزی خریدیم و حالا هم دلمون نمیاد ازشون جدا بشیم.
مگه ما چند تا بشقاب خاص لازم داریم؟ مگه چند تا آینه ی دلبرانه باید روی دیوارمون باشه؟ مگه چند تا زیرانداز رنگی رنگی کف اتاق مون جا میشه؟ مگه روی چند تا صندلی راحت می تونیم بشینیم؟
مسیرِ خریدنِ دوست داشتنی ها، ته نداره!
هر روز یکی از یکی قشنگ تر و قابل تر و مناسب تر از راه میرسن و اگه ما درگیر داشتنِ همه ی اونها باشیم از “لذت بردن” مون، رنج می کشیم!
این میتونه یه تخصص باشه؛ تخصصِ تبدیل کردنِ لذت داشتن به رنج جایگرین کردن.
تازه این روی خوبِ ماجراست.
در طرف مقابل باید فرض کنیم که اوضاع اونقدرها هم خوب نیست و نمیتونیم دوست داشتنی هامون رو بخریم. به نظرتون چی رو دست مون می مونه؟
به تعدادِ چیزهایی که می خوایم به دست بیاریم، حسرت!
وقتی “زیاد” بخوایم و “کم” توانِ تهیه داشته باشیم حس ناخوشایندی یقه مون رو میگیره چون دلایلی که برای “داشتن” داریم، پشت سر هم از دلایلی که برای “به دست نیاوردن” داریم، شکست می خورن!
در هر دویِ این فرض ها، یک راه حل وجود داره که شاید شکل خشن و خونین ش در این بیت باباطاهر منعکس شده باشه:
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
حالا اگه اینقدر هم سختگیرانه برخورد نکنیم میشه گفت: باید کمتر بخوایم، کمتر وابسته شیم و کمتر خرید کنیم …. حتی از “جانا”